سال 1384 بنده به همراه يكي از دوستان جهت تحقيق در مورد فلسفه عزاداري وشبيه خواني به علما وكساني كه در امور مربوطه نقش داشتند مراجعت نموديم.حقير به عنوان فيلمبردار ويكي از دوستان گزارشگر به اتفاق هم در يكي از روستاهاي ارشق بنام (نورو كندي)حضور اقاي پهلوان كه چندين شتر داشت ،رسيديم .دوستم از وي پرسيد :اقاي پهلوان اين شتر ها را براي چه نگه ميداريد؟جواب داد علاوه بر سود مادي ،ا هنگام عاشورا واربعين حسيني ،از تمام نقاط كشور براي اجراي مراسم مذهبي شترهاي منو ميبرند وپس از اتمام تعزيه دوباره بر ميگردانند .او ميگفت پارسال هنگام اجراي مراسم يكي از شترهايم مرده بود واهالي پولش را اورده بودند كه قبول نكردم .دوستم پرسيد ايا تا به حال به فكر فروش اين حيوانات افتاده اي؟اقاي پهلوان با صداي بلند شروع به گريستن كرد .بنده كه پشت دوربين بودم دوربينم را خاموش كرده كنار وي نشسته ،علت گريه اش راپرسيدم .گفتند :چون ساكن مشگين شهرم وهميشه در رفت وامد واز طرفي هزينه ي نگهداري گران شده چندي پيش به فكر فروش همه شترهايم افتادم با خريدار معامله كرديم كه فردابياين وهمه حيواناتمو ببرند.شب در خواب ديدم خانمي به خوابم امده وبه من گفت شتر هايت را فروختي ؟ گفتم بله گفت :پس به عزادان حسين(ع) چه جوابي خواهي داد؟ از خواب بيدار شدم ابي به سر وصورتم زدم دوباره خوابم گرفت باز هم همون خواب را ديدم .بيدار شده وتوبه كردم از فروش شترها منصرف شدم تا زنده ام نگهبان ونگهدار شتر ها به خاطر تعزيه ي امام حسينم خواهم بود.